بازتاب هفتخوان در ادبيات فارسي (1)
نويسنده: ناصر ناصري*

درآمد :
 

با مطالعه ي آيين هاي گذشته به اعتقاداتي بر مي خوريم که مبناي آنها عناصر و قواي طبيعت بوده که افکار معتقدان به آن آئين ها را تحت تاثير قرار داده است .يکي از اين اعتقادات که از دير باز در اقوام مختلف جهان بود توجه به عدد هفت است که عددي مقدس بشمار مي آمد و اغلب در امور ديني و نيک ،و گاه در امور اهريمني و شرّ به کار مي رفته است .و در فرهنگ و ادبيات کهن ايراني بازتاب گسترده يي داشته است .همين توجه سبب پيدايش ترکيبات متعدد با کاربردهاي مختلف و مفاهيم و تعابير گوناگوني شده است .
صرف نظر از ترکيبات متعدد و گوناگون که عدد هفت دارد بعضي از ترکيبات اين عدد مفهوم کمال را مي رساند که بدون انجام دادن هفت مرتبه و طي مراحل هفتگانه ،آن عمل ناقص مي ماند و کمال نمي يابد و فرد به مقصد و مقصود نهايي دست نمي يابد .اينک به نمونه هايي اشاره مي شود :

هفت بار طواف کعبه :

 

پيش کعبه چون باران بوس از نيلز
و آسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند

عيد ايشان کعبه و زترتيب پنج ارکان حج
رکن پنجم هفت طوف چار ارکان ديده اند (1)

 

هفت تکبير و هفت تهليل :
 

حاجيان در سعي (از اعمال حج )هفت بار تکبير و هفت بار تهليل گويند و نيز پس از ايستادن در صفا ،هفت بار تکبير و هفت بار تهليل خدا کنند (2)

 

رفته و سعي و صفا و مروه کرده چهار و سه
هم بر آن ترکيب کز سادات و اعيان ديده اند

 

هفت پيرايه :
 

کمال آرايش و زيبايي با هفت چيز است که عبارتند از :«وسمه ،سرمه ،نگار ،خچک ،زرک ،غازه و سپيداب».

 

هفت پيرايه شد به روي بتان
که از آن باغ حسن سيراب است

عشق بر کرده به مکه آتشي کز شرق و غرب
کعبه را هر هفت کرده هفت مردان ديده اند (3)

هفت بار تطهير در قوانين طهارت :

روسينه را چو شيشه ها ،هفت آب شوي از کينه ها
آنگه شراب عشق را ،پيمانه شو ،پيمانه شو

(ديوان شمس)

نه به هفت آب ،که رنگش به صدا آتش نرود
آنچه با خرقه ي زاهدمي انگوري کرد

(حافظ)
و نمونه هاي فراواني هست که عدد هفت مظهر کمال و مفهوم نايل شدن به مقصود را دارد .يکي از نماد عدد هفت ،هفتخوانهاي قهرمانان در انواع حماسه ها است و هدف در اين مقاله پرداختن به هفتخوانهايي است که در حماسه هاي گوناگون اعم از اساطيري و پهلواني ،تاريخي و عرفاني به چشم مي خورد و نمادي از طي مسير طولاني جهت رسيدن به نهايت آمال و آرزوها و نايل شدن به مرحله تکامل معنوي و کسب مطلوب است که بدون گذر از هفت مرحله کسب مطلوب و رسيدن به مقصود امکان پذير نيست :
لذا بطور اجمال به معني لغوي و مفهوم اصطلاحي و برخي ويژگيهاي حماسه اشاره مي شود .
 

حماسه :
 

در لغت به معني دلاوري و شجاعت است و از قديمي ترين و مهيج ترين نوع ادبي بشمار مي آيد و در اصطلاح ادبي نوعي شعر است که مبتني بر ذکر جنگها و دلاوريها و توصيف اعمال خارق العاده پهلوانان و افتخارات شگفت انگيز و بزرگي هاي قومي و فردي است و نيز بازتاب کننده ي عقايد و آراء اخلاقي ،آداب و رسوم و مظاهر فرهنگ و تمدن يک ملت است .(4)
حماسه ها به شرح تاريخ قبل از دوران تاريخي مي پردازند و از اوضاع و احوال روزگاران نخست و تاريخ صدر جهان و روزگار مردم نخستين که در راه حصول مجد و عظمت و تمدن گام برداشته اند سخن مي گويند و درواقع حماسه ي هر ملتي بيان کننده ي آرمانهاي آن ملت است و مجاهدات آن ملت را در راه سربلندي و استقلال ،براي نسلهاي بعدي روايت مي کند .(5)
يکي از اساسي ترين خصيصه ي حماسه ي ملي و کامل ،آن است که قهرمانان جهت دست يافتن به مطلوب و آمال خود به سفرهاي مهيب و خطرناک و طولاني چون گذر از هفتخوان اقدام مي کنند .
هفتخوان در قلمرو داستانهاي پهلواني يادماني است که از هفت مرحله و آزمون دشوار در آئين مهر پرستي به جاي مانده است .مهري دينان براي رستن از آلايش تن و رهانيدن جان هفت آزمون آييني را زير نظر مرشد مي گذارانيده اند ؛اين هفت آزمون به زباني رازناک و نمادين چنين ناميده شده است :ا-سرباز 2-کلاغ 3-شير 4-شاهين 5-پارسي 6-خورشيد 7-پدر (6)
حماسه ها را با توجه به ويژگيهايش به دو نوع طبيعي (ملّي) و مصنوعي تقسيم کرده اند ،از لحاظ موضوع نيز به انواعي چون اساطيري ،پهلواني ،عرفاني ،تاريخي و ديني تقسيم مي شوند .
محتواي عمومي هفتخوانها دشوار گزيني هاي پياپي قهرمانان و سرانجام کامياب بيرون آمدن از همه تنگناها و موانعي است که قهرمان خود را با آنها درگير ساخته است .شگرد عمومي در آنها تسلسل چيرگي قهرمانان بر آنهاست (7)گويي گذر از هفتخوان نشانه ي رسيدن به کمال و پاک شدن از آلايش ها است .
کردار اصلي هفتخوانها جنگ و کشتن و نيرنگ و گذر از راههاي دشوار خاکي و آبي است .معروفترين هفتخوانهاي ادب فارسي که از شدتي خاص برخوردار هستند هفتخوان رستم و اسفنديار است ؛اما ناگفته نماند که در اکثر حماسه هاي اساطيري ،پهلواني ،عرفاني ،تاريخي ،و ديني قهرمانان جهت دست يافتن به گمشده ي خود به سفري مخاطره آميز دست مي زنند که اگر چه به طور کامل به شکل و نمود هفتخوان نباشد با توجه به مراحل تنگاناهايي که توسط قهرمانان طي مي شود مي توان ردپايي از هفتخوان (هفت مرحله)را ديد يا حداقل مي توان به هفتخوان تعبير کرد.
بجز از هفتخوانهاي رستم و اسفديار به طور اجمال به نمونه هايي از هفتخوانها ،از قبيل هفت آيين مهرپرستي ،هفتخوان بوذر جمهر، هفت شهر عشق (هفتخوان)عطار و هفتخوان گشتاسب اشاره مي کنيم .

1-هفتخوان رستم (حماسه ي اساطيري و پهلواني )
 

رستم بزرگ قهرمان شاهنامه براي نجات و رهايي کيکاووس پادشاه ايران ،که در چنگ ديو سپيد اسير بود به اين سفر مخاطره آميز و پر ماجرا مي پردازد .

خوان اول :
 

در خوان نخستين ،رخش به هنگامي که رستم در کنار نيستان به خواب رفته با شيري شرزه پيکار مي کند و او را از پاي در مي آورد و اين حرکت رخش باعث شگفتي رستم مي شود .

 

چو يک پاس بگذشت درنده شير
به پيش کنام خود آمد دلير

سوي رخش رخشان بيامد دمان
چو آتش بجوشيد رخش آن زمان

دو دست اندر آورد بر سرش
همان تيز دندان به پشت اندرش

همي زدش بر خاک تا پاره کرد
ددي را بدان چاره بي چاره کرد

ج1، ص257، ابيات315-310
 

خوان دوم :گذر کردن از راه گرم و دشوار
 

رستم ناگزير در راهي گام مي گذارد که در ميانه ي راه گرما و تشنگي وي را از پاي مي اندازد ؛بناچار از خداوند ياري مي طلبد که ناگهان ميش او را به چشمه رهنمون مي کند. رستم و رخش از اين چشمه آب مي نوشند و رستم پس از خوردن گوري بريان در کنار چشمه به خواب مي رود:

بيفتاد رستم بدان گرم خاک
زبان گشته از تشنگي چاک چاک

 

همانگه يکي ميش فرخ سرين
بپيمود پيش تهمتن زمين

بشد بر پي ميش آن تيغ به چنگ
گرفته به دست دگر پالهنگ

به ره بر يکي چشمه آمد پديد
که ميش سرافراز آنجا رسيد

ج1ص258،ابيات 341-342و 336-337
 

خوان سوم :کشتن اژدها
 

در اين خوان اژدهايي پديدار مي شود و رخش رستم را از خواب بيدار مي کند اما جانور ناگهان غيبش مي زند و رستم دوباره به خواب مي رود و اين واقعه بار ديگر روي مي دهد و سرانجام رستم در سومين بار اژدها را مي بيند و با او در مي آويزد و به ياري رخش او را از پاي در مي آورد:

 

برآويخت با او به جنگ اژدها
نيامد به فرجام هم زورها

چو زور تن اژدها ديد رخش
کز آنسان بر آويخت با تاج بخش

بماليد گوش و در آمد شگفت
بکند اژدها را بدندان دو کفت

بدريد پشتش بدانسان چو شير
درو خيره شد پهلوان دلير

بزد تيغ و بنداخت از تن سرش
فرو ريخت چون رود خوان از برش

ج1،ص261،ابيات 403-407
 

خوان چهارم:کشتن زن جادو
 

رستم به بزم آراسته زن جادوگر در کنار چشمه اي مي رسد و طنبور جاودگر را بر مي دارد و سرود خواندن مي گيرد .ناگهان زني زيبا پديد مي آيد و رستم از اين که خداوند در بيابان چنين لعبتي نصيب وي ساخته است در حالي که جام بر کف وي مي نهاد زبان به نيايش مي گشايد و نام خدا را مي برد. چهره ي زن جادو با شنيدن نام پروردگار سياه مي شود و رستم در مي يابد که با ماده اهريمني روياروست با کمند او را گرفتار مي کند .جادو به چهره ي پيرزني زشت در مي آيد و رستم وي را دو نيم مي کند :

 

چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه برگشت جادو به چهر

سيه گشت چون نام يزدان شنيد
تهمتن سبک چون برو بنگريد

بينداخت از باد خم کمند
بر جادو آورد ناگه به بند

يکي گنده پيري شد اندر کمند
پر آژنگ و نيرنگ و بند و گزند

ميانش به خنجر به دو نيم کرد
دل جادون را پر از بيم کرد

ج1،ص262،ابيات 439-445
 

خوان پنجم: گذر کردن از زمين تاريک
 

رستم به سرزمين تاريکي مي رسد سرانجام به ميانجيگري رخش سر از کشتزار خرّم بر مي آورد .رخش را در کشتزار يله مي کند و به خواب مي رود .و دشتبان سر مي رسد و بازدن چوبي به پاي رستم او را از خواب بيدار مي کند که چرا اسب خود را در کشتزار رها کرده است .رستم خشمگين مي شود و گوشهاي دشتبان را مي برد .دشتبان شيون کنان به نزديک اولاد ،پهلوان سرزمين مي آيد و ماجرا را باز مي گويد :اولاد به آهنگ سرکوب رستم به سراغ او مي آيد در نبردي که ميان اين دو صورت مي گيرد رستم ،اولاد را به بند مي کشد و از او مي خواهد تا وي را به زندان کاووس رهنموني کند :

 

بدو گفت اولاد مغزت ز خشم
بپردازد و بگشاي يکباره چشم

تن من مپرداز خيره زجان
بيابي ز من هر چه پرسي نشان

بجايي که بستست کاووس شاه
نمايم ترا يک به يک شهر و راه

ترا خانه ي بيد و ديو سپيد
نمايم چو داداي دلم را نويد

ج1،ص265،ابيات 508-505
 

خوان ششم :کشتن ارژنگ ديو
 

رستم پس از طي فرسنگها راه به چاهسار شگفتي مي رسد که هزار و دويست ديو را به نگهباني آن گماشته اند نخست سالار آنان ،ارژنگ ديو را از پاي در مي آورد و سپس همه ديوان را به هلاکت مي رساند ،به رهنموني اولاد به بند کاووس مي آيد .

 

به ارژنگ سالار بنهاد روي
چو آمد بر لشگر جنگجوي

سر و گوش بگرفت و يالش دلير
سر از تن بکندش به کردار شير

برآهيخت شمشير کين پيلتن
ز ديوان بپرداخت آن انجمن

ج1،ص267،ابيات 553و549و545
 

خوان هفتم :کشتن ديو سپيد
 

رستم از هفت کوه گذر مي کند و خود را به نزديکي غار ديو سپيد مي رساند و در پيکاري سنگين او را از پاي در مي آورد .و جگرش را بيرون آورده ،و سه قطره از خون او را در چشمان کاووس مي چکد تا چشمانش روشنايي مي يابد .

 

تهمتن به نيروي جان آفرين
بکوشيد بسيار با درد و کين

بزد دست و برداشتش نرّه شير
بگردن برآورد و افکند زير

زدش بر زمين همچو شير ژيان
چنان کز تن وي برون رفت جان

فروبرد خنجر دلش بر دريد
جگرش از تن تيره بيرون کشيد

ج1،ص27،ابيات 634-630
 

پی نوشت ها :
 

*عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد خوي- گروه زبان و ادبيات فارسي
1- بزم ديرينه عروس، معدن کن، ص88
2- فرهنگ معين، ذيل لغت هفت
3- بزم ديرينه عروس، معدن کن، ص88و81
4- انواع ادبي، دکتر حسين رزمجو، صص 53و 55
5- انواع ادبي، دکتر سيروس شميسا، ص47
6- رخسار صبح، مير جلال الدين کزازي، ص539
7- از رنگ گل تا رنج خار، دکتر سرامي، ص933
 


منبع:نشريه پايگاه نور شماره 9